1/468

جریان اینه ک

وسط خیابون داش سرم جیغ و داد میزد

سرمو انداختم پایین

داد زد

لعنتی من عاشقت بودم

گفتم آره

گف چرا ؟

گفتم چی؟

گف من چی نداشم؟

گفتم معرفت...

گف مگه تو چی داشتی؟

خندم گرف

داد زد....بگوووووووووو

گفتم خریت

ساکت شد

سرشو انداخ پایین

داد زدم

گمشو ...

همون عطریو زده بود ک من واسش خریده بودم

هه

سرکوچه باز اومد

واسا....

ها؟

گف چرا داد زدم سرتو انداختی پایین؟دیدی حق با من بود؟

گفتم هیچی از من یاد نگرفتی

اینو یادگاری داشته باش...وختی کسی جلو ک*س شعرات ساکته

ینی برو...

ینی ریدم بهت.... دنیام بیابون شده

دیدنشو ندیدم...الان ک متوجه شدم رو تختمم...



+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |